او نفس می کشد. دستگاه با هر نفس مرطوب او صدایی دارد که دل را فرو می ریزد. تاپ تاپی غریب که صدای دلهره دارد، و پرده های گل دار بر روی پنجره، اتاق ساده و کوچک او را شبیه اتاق سرد بیمارستانی می کند.

به گزارش وبلاگستان مشرق، سعید ثعلبی همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است.

                                                    

وبلاگ "جانبازان شیمیایی ایران" به نقل از این آشنای غریب گزارش داد: سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.
 
 
کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.
 
 
عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.
 
آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.
 
من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.
 
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد  او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.
 
نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.
 
 
 این عکس را یک عکاس در هورالعظیم انداخت
 
سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم.
 
 دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.
 
در عملیات خیبر شیمیایی شدم
 
قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم  و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.
 
آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.
 
وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.
 
بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو  را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.
 
از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.
 
در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.
 
حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.
 
 
سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.
 
شبها بیدار هستم
 
حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...
 
خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.
 
حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.
 
ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 29
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 6
  • محمد ۰۱:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    اون صلابت را نامردان امروزی از او گرفتند. بخدا انصاف نیست کسی که همه چیزش را برای کشور گذاشته اینگونه زندگی کند.
  • جابر ۰۶:۰۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    ممنون بسیار عالی بود فقط از این افرادی که امروز سرمایه های کشور را به باد میدهند سوال میکنم ایران را این ها حفظ کردن یا امثال مکتب ایرانی که تبلیغ می کنید ویا فلان بازیگر زنی که بویی از این سختی ها نبرده ااست به این برادر بسیجی بگویید که از کشور برزیل دستتان را می بوسم و به وجود شما افتخار میکنم ممنون
  • صدبقه ۰۸:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    باور کن برادر شرمنده ات هستیم با تمام وجود بگو چه کنیم؟
  • رضوان ۰۸:۴۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    شرمنده ایم کا ش تازنده هستند قدر یشان بدانیم واز آنها تقدیر کنیم براشا ن از صمیم قلب دعا می کنم صبر وشفایرای ایشان آرزو مندم
  • ۰۸:۴۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    درور به شرفتون.درود به مردانگیتون.درود به غیرتتون.
  • 1 ۰۹:۱۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    خوشا به حال آنها که رفتند و از این لجن زار دنیا نجات پیدا کردند. ولی بدا به حال ماها که ماندیم و گیر بند دنیا و مال و زن و بچه و گناهانمان شدیم.خدا مارا به آنها برساند.
  • ۰۹:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    اشکمونو درآوردی دلاور دروود به شرف تو و یارانت جناب رفیق دوست و مسولان بعدی بنیاد هنوز صبح نشده ؟در خوابید؟
  • حميد ۱۰:۰۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    درود بر شرف و غيرتت
  • مادردعا کار ۱۰:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    خداوند شما برادران جانباز را شفاوسلامت بدهداز مسئولین مصرانه خواستار رسیدگی به درمان شما ها هستیم. وانها مدیون شما یندکه با احترام تمام خودشان پی گیر کارهای شما باشند.
  • علي ۱۰:۵۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    جانبازان شرمنده ايم
  • نادر ۱۱:۲۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    خدا به حق علی بهتون عزت بده همیشه شرمندتون هستیم
  • ۱۲:۱۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    آتیشمون زدی با این مطلب! واقعاً چه کاری از ما برای این عزیزان بر می آد ؟ من وقتی یاد این عزیزان می افتم شبها خوابم نمی بره. اجرشون کمتر از اون دوستانشون که روی مین رفتن نیست. خدا همیشه یاورشون باشه.
  • خواهرجا مانده ۱۳:۰۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    خدايا به حق محمدوآل محمد بة جانبازان عزيزمان سلامتي عنايت فرماواين سرمايه هاي عظيم رابرايمان حفظ فرماومراازرهرويان اين عزيزان قراربده ودعاهاي مارادرحق ايثارگران مرزوبوم ودين وآيينمان اجابت بفرمابه حق محمدو آل محمد
  • طاهر ۱۴:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    برادر عزیز متاسفانه امروزه بعضی ها فکر میکنند همه جور امکانات در اختیار خانواده شهدا و جانبازان است ولی شما با خدا معامله کرده اید و بدون شک اجرتان نیز با خدا خواهد بود
  • از بسیجیان مسجد جامع حجت ۱۵:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    نه آقا خاکی زدی این عکس متعلق به سردار حکیم سوری است (از بسیجیان ولائی مسجد جامع حجت تهران واقع در خیابان حسام الدین تهران ) فرمانده گردان سلمان لشگر 27 حضرت محمد رسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس و الان در صحت و سلامت در خدمت نظام مقدس اسلامی هستند.
  • ۱۵:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    باسمه تعالي با سلام برادر يادمون انداختي چقدر از خدا دورشده ايم وگرفتار اين دنيا پست چه زود همه چيز را فراموش كرديم دوستاني كه دركنارمان بودند و با صفيرگلوله وتركش خمپاره يا حسين ميگفتند ام حالا حاضر نيستيم حتي عكس انها را روميز كارمان بگذاريم براي ما جا مونده دعا كن التماس دعا
  • عمار ۱۷:۵۴ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    سلام درود خدا بر مردان بی ادعا و لعن خدا بر ظالمان بیت المال خوران دشمان ولایت و رهبری ترویج کنندگان فساد و همه کسانی که خودتان میدانید... یاعلی
  • ۱۸:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    سایت شما سرشارازدروغ و خیانت به مردم است
  • مجید هشتگردی ۱۹:۰۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    این عزیز همون صلابت قبلیشو داره که حتی بیشتر مگر ما صلابت رو از روی هیکل تعریف میکنیم؟ مهم ایمان قلبی و اتکال به خداست که فعال مایشاء است حضرت روح الله هم جثه ی تنومندی نداشتند ولی پوزه ی استکبار و شیاطین را به خاک رساندند
  • سمیر ۲۰:۰۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    خیلی مردییییییییییییییییییییی ما نه تنها از مسیر شما دور نمیفتیم که خاک پاک پای همتون رو هم طوطیای چشم میکنیم. مسئولان نگاهی به زندگی جانبازان مثل این عزیز بیندازند شاید تکانی به خودشان دادن.
  • شهرضا يدالله شاهچراغي ۲۱:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    شما اسطوره هاي اين كشورهستيد هيچ كس شماها وفرمانده كل قواي تان رانخواهدشناخت نسل ها بيايد وبرود وبازبه عظمت شما پي نخواهند برد ما عقب افتادگان ازشما چشم به شفاعت شمادوخته ايم چه زودگذشت 8 سال ازعمرمان ونتوانستيم آن شرايط رادرك كنيم و خوشا به آنهايي كه درآن دوران به وصال رسيدند والان جاودانه اند ورهروان آنها جانبازان عزيز كه ماهيچ وقت نه قدرشهدا رادانشتيم ونه الان قدرشهداي زنده را مي دانيم نسل هاي بعدي شايد رشادتهاي آنهاراكمي درباره آن فكركنند وبگويند آيااينها افسانه بوده است بايد قلم بدستان وفيلمسازان محترم اينهارابه تصويربكشند تاخداي نكرده ابلهان روزي نگويند باعقل جور در نمي آيد خداوند همه جانبازان را شفادهد
  • asad ۲۳:۲۷ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۱
    0 0
    man roy mahe shoma ke pasdare sherafat bodid va hasteed ro mi bosam
  • ناظر ۰۰:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
    0 0
    با سلام به جرات بگم يكي از بهترين مطالبتان در چند سال اخير بود . بارها اين تصوير را ديده بودم وفكر مي كردم از شهدا باشد . . .
  • صابر ۰۳:۵۱ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
    0 0
    خدا به این ایرانی حقیقی و شجاع سلامتی کامل عنایت فرماید. ان شاءالله
  • ۱۲:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
    0 0
    اين عكس توسط عكاس خوب كشورمان جناب آقاي عبدالحسيني گرفته شده است. خوب است براي مستند سازي آن با اين عكاس جنگ گپ و گفتي داشته باشيد.
  • ۱۲:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
    0 0
    بر فرض كه فرمايش جناب عالي درست باشه. بالاخره وضعيت اين جانباز شيميايي بايد اين طوري باشه؟؟؟ عكس مهم نيست، عملكرد حضرات مهم است كه تا كنون رضايتبخش نبوده.
  • ۱۸:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
    0 0
    با سلام اجرتان با خدا ما که چیزی نداریم .
  • ۱۷:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۳
    0 0
    سلام علی یوم ولدت و یوم یموت و ....
  • علي ۲۰:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۳
    0 0
    درود بر همه شير بچه هاي بسيجي. ما كه جز دعا براي سلامتي شما كاري نمي تونيم بكنيم. اجركم عند الله

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس